«تبریز جان» در ادوار مختلف تاریخی در قبل و بعد از اسلام، گوهرهای بی مثال و درخشانی تقدیم ایران کرده است که هر کدام با اندیشه های سُترگ و ناب خود، «هویت بان» میراث عظیم تمدن اسلامی – ایرانی و اعتلای همه جانبه آن بوده اند. یکی از این مفاخر ماندگار، سید محمدحسین طباطبایی، معروف به علامه طباطبایی، مفسر بزرگ قرآن (تفسیر المیزان)، حکیم، فیلسوف، اسلامشناس و فقیه می باشد که طبع ادبی غنی داشت. ایشان از محضر اساتیدی چون: میرزا علی ایروانی، سیدحسین بادکوبهای، میرزای نائینی، شیخ محمدحسین اصفهانی، محمدعلی سرابی، سید ابوالقاسم خوانساری و سید محمد حجت کوهکمری فرا گرفت؛ اما به اذعان خود علامه، سرسلسله اساتید ایشان، مرحوم سیدعلی قاضی طباطبایی تبریزی (۱۲۸۲-۱۳۶۶ق) است؛ که خود از سرآمد عُرفا و استادان اخلاق است که «تبریزِجان»، تقدیم ایران و اسلام کرده است.
ماه آبان یادآور رحلت حزن انگیز علامه طباطبایی (ره)است. ایشان پس از ۸۱ سال و ۱۸ روز عمر پربرکت، در ۲۴ آبان ۱۳۶۰ از دار دنیا رفت. غزل «کیش مهر» یکی از معروفترین اشعار علامه طباطبایی است که حاکی از ضمیر تابناک و نفس مطهّر ایشان و همچنین وسعت اشراف شان به زبان و ادب فارسی می باشد.
بقول محمدعلی چاووشی شاعر و نویسنده فرهیخته، افزون بر زیبایی و نازکخیالیهای شاعرانهای در «کیش مهر»، شگفتی بزرگ در این نهفته است که، در پیکرهی واژگانی غزل و ترکیبهای صرفی و نحوی آن، حتی یک مورد، آمیختگی زبانی و دوگانگی بیانی وجود ندارد و تمامی تار و پود ابیات غزل در تمام ۲۲ بیت آن ، از پارسی پیراستهی زبان دَری سرشته است و یک واژه بیگانه در آن وجود ندارد.
«کیش مهر» تقدیم مخاطبان می گردد:
«همی گویم و گفتهام بارها بود کیشِ من مهرِ دلدارها
پرستش به مستی است در کیشِ مهر بروناند زین جَرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خَور ندارند کاری، دلافگارها
بهجز اشک چشم و بهجز داغِ دل نباشد به دستِ گرفتارها
کشیدند در کویِ دلدادگان میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مُرده در کوهها چه حلّاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهرِ یار مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان نبازند هرگز به مُردارها
مِهین مهرورزان که آزادهاند بریزند از دامِ جان، تارها
به خونِ خود آغشته و رفتهاند چه گلهایِ رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر به دامانِ گلشن ز رگبارها
کشد رخت، سبزه به هامون و دشت زند بارگه، گل به گلزارها
نگارش دهد گلبُن جویبار در آیینۀ آب، رخسارها
رود شاخ گل در برِ نیلُفر برقصد به صد ناز، گلنارها
دَرَد پردۀ غنچه را باد بام هَزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگِ چنگ خروشد ز سرو و سَمن، تارها
به یاد خَم ابروی گلرخان بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز رازِ جهان باز کن! که آسان کند باده، دشوارها
جز افسون و افسانه نبوَد جهان که بستند چشمِ خشایارها
به اندوهِ آینده خود را مباز که آینده خوابی است چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار! که در پای این گُل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش بِهِل، گر بگیرند بیکارها»
دیدگاه خود را بنویسید